گیرندۀ منی که آب مرد و زن باشد. به خود گیرندۀ آب مرد، خواهنده و قبول کننده عجب و خودخواهی. پذیرای رعنایی و خودخواهی: منی انداز باش چون مردان گر نه ای زن منی پذیر مباش. سنائی
گیرندۀ منی که آب مرد و زن باشد. به خود گیرندۀ آب مرد، خواهنده و قبول کننده عجب و خودخواهی. پذیرای رعنایی و خودخواهی: منی انداز باش چون مردان گر نه ای زن منی پذیر مباش. سنائی
پذیرندۀ معنی. معنی دار. بامعنی، دریابندۀ حقیقت. که حقیقت را ادراک کند و بپذیرد: به جان است در من به فضل خدای هم آن فهم و آن طبع معنی پذیر. ناصرخسرو. در دو هنرنامۀ این نه دبیر نیست یکی صورت معنی پذیر. نظامی
پذیرندۀ معنی. معنی دار. بامعنی، دریابندۀ حقیقت. که حقیقت را ادراک کند و بپذیرد: به جان است در من به فضل خدای هم آن فهم و آن طبع معنی پذیر. ناصرخسرو. در دو هنرنامۀ این نه دبیر نیست یکی صورت معنی پذیر. نظامی
که مستعد زنگ زدن و زنگ بستن باشد همچون آیینه و آهن و مس و جز اینها. چیزی که مستعد قبول کدورت و تیرگی و فساد و تباهی باشد: بهرام خون خصم تو ریزد به تیغ کین کان تیغ نیست زنگ پذیر اندر آسمان. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دم صبح از جگر آرند ونم ژاله ز چشم تادل زنگ پذیر، آینه سیما بینند. خاقانی
که مستعد زنگ زدن و زنگ بستن باشد همچون آیینه و آهن و مس و جز اینها. چیزی که مستعد قبول کدورت و تیرگی و فساد و تباهی باشد: بهرام خون خصم تو ریزد به تیغ کین کان تیغ نیست زنگ پذیر اندر آسمان. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دم صبح از جگر آرند ونم ژاله ز چشم تادل زنگ پذیر، آینه سیما بینند. خاقانی
پذیرندۀ دین: همه دین پذیر و همه هوشیار همه از در یاره و گوشوار. دقیقی. یکی نامه بنوشت خوب و هژیر سوی نامور خسرو دین پذیر. دقیقی. چون شوند آن قوم از من دین پذیر کار ایشان سر بسر شوریده گیر. مولوی
پذیرندۀ دین: همه دین پذیر و همه هوشیار همه از در یاره و گوشوار. دقیقی. یکی نامه بنوشت خوب و هژیر سوی نامور خسرو دین پذیر. دقیقی. چون شوند آن قوم از من دین پذیر کار ایشان سر بسر شوریده گیر. مولوی