جدول جو
جدول جو

معنی منی پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

منی پذیر(نَ / نِ)
گیرندۀ منی که آب مرد و زن باشد. به خود گیرندۀ آب مرد، خواهنده و قبول کننده عجب و خودخواهی. پذیرای رعنایی و خودخواهی:
منی انداز باش چون مردان
گر نه ای زن منی پذیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوی / خی تَ)
پذیرندۀ معنی. معنی دار. بامعنی، دریابندۀ حقیقت. که حقیقت را ادراک کند و بپذیرد:
به جان است در من به فضل خدای
هم آن فهم و آن طبع معنی پذیر.
ناصرخسرو.
در دو هنرنامۀ این نه دبیر
نیست یکی صورت معنی پذیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
که مستعد زنگ زدن و زنگ بستن باشد همچون آیینه و آهن و مس و جز اینها. چیزی که مستعد قبول کدورت و تیرگی و فساد و تباهی باشد:
بهرام خون خصم تو ریزد به تیغ کین
کان تیغ نیست زنگ پذیر اندر آسمان.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دم صبح از جگر آرند ونم ژاله ز چشم
تادل زنگ پذیر، آینه سیما بینند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُءْ بَ)
آنکه یا آنچه رنگ پذیرد. آنکه یا آنچه رنگ بردارد. رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن و رنگ گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ کَ / کِ دَ / دِ)
پذیرندۀ دین:
همه دین پذیر و همه هوشیار
همه از در یاره و گوشوار.
دقیقی.
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
دقیقی.
چون شوند آن قوم از من دین پذیر
کار ایشان سر بسر شوریده گیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ پَ)
حالت و چگونگی معنی پذیر. و رجوع به معنی پذیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معنی پذیر
تصویر معنی پذیر
دریابنده حقیقت، معنی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند پذیر
تصویر پند پذیر
آنکه گوش به پند واندرز بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنا پذیر
تصویر فنا پذیر
فرا شوند آنکه فانی شود فانی مقابل فناناپذیر باقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنش پذیر
تصویر کنش پذیر
منفعل
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمایش پذیر، آزمون پذیر
متضاد: محک ناپذیر، قابل امتحان، امتحان شدنی
متضاد: امتحان نشدنی، سنجش پذیر، سنجیدنی
متضاد: سنجش ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محنت کش، محنت بر، محنت دیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد